در خدمت مقدس سربازی که بودم ، زمانی که سرباز مرفوک بودم و وقت داشتم به دلتنگیهایم فکر کنم چند تا شعر گفتم . اولیش رو اینجا میزارم که برای همسرم گفتم ! به نظرم خوب شده ... تو ادامه مطلب بخونید .
روبروی من نشستی و همه عالم نشست پشت سرم
کائنات در سمت راست و کبریا سمت چپم
چشم در چشم و خودم محو تماشای تو ام
دست در دست و خودت گفتی که لیلای تو ام
سال هاست منتظر عطر نفس های تو ام
تو بگو راه ، خودم همره و همراز توام
تو ، منی و من خودم آخر تکرار توام
قلب تو ، قلب من و من خود شریان توام
تو دلیل بودن و من همه اثبات توام
این صدای نفسم بود که میگفت
... من خود ِ خود ِ توام .
این یکیش بود ، بازم هم هست بعدیا از این بهترن ...