از روزی که مزدوج گشته ایم دوبار با خانومم به سینما رفته ایم و هر دوبارهم قرعه به نام ابراهیم حاتمی کیا افتاده. یک بار  با - چ - ما را به وجد آورد و دیشب با -بادیگارد - .   در ادامه مطلب حرفاهیم را مینویسم . 



دوره ای زندگی ام را با فیلم زندگی کرده ام !! مجله دنیای تصویر را خط به خط میخواندم ، بعضا بارها میخواندم . فیلم ها رو نه یلخی ، بلکه با آنالیز میدیدم ، البته بیشتر هالیوود را دنبال میکردم و این روال تا 2007 میلادی ادامه داشت ...  


نظر من حقیر به عنوان یک عنصر دوست دار نظام نه وابسته به نظام ، به عنوان کسی که فقط فقط عرق ملی دارد بخوانید .

ترجیح دادم وراجی های طولانی ام را کوتاه و ساندویچی بدم خدمتتون : 

 


این فیلم یک اثر فوق العاده بود ... بازی استاد پرستویی ، خانم زارعی و امیر آقایی و بابک حمیدیان فوق العاده زیبا بود . اصل داستان بی نظیر بود ... دیالوگ های فیلم عجیب بود ! دلم میرفت وقتی حرف میزدن ...  وقتی مادر بابک حمیدیان اومده بود دیدار پرستویی ، حرف هایی که میزدن تپش قلب گرفته بودم . با اینکه فیلم اکشن های فوق العاده ای داشت ولی من با دیالوگ های فیلم تپش قلب میگرفتم . 


چ قدر ملموس بود برایم مهره آخر بودن ، مهره ی آخر نظام ! سرباز بودن !! فدایی بودن ...  کسی که حرفش را کسی نمیخرد .


فیلم برداری ... وای که صحنه ی آخر فیلم چ بر سرمن آورد . دلم نمیخواست بلند شم از سینما برم بیرون ... 


زنده باد استاد حاتمی کیا ... زنده باد ...  


به امید روزی که من فیلمی به اسم زینبیون را از استاد حاتمی کیا در مورد مدافعان حرم ببینم . 


خدایا دلم میگیره این فیلما رو میبینم ... من مهره ی آخر بودن را دوست دارم .


تمام.