میله های بافتنی هی به بازوی دست چپ من میخوره . این نشانه ای از وجود همسرم در کنارم است که دارد برای من یک لباس کرکی بنفش میبافد.

این یک حال خوبه که تو خونه تنها نباشی یک حس خوب توی خونه باشه و یک حس خوب ، حس وجود داشتن یک همسر بساز و مهربان است . این روزها میشینم کنار همسر و هی شعر براش میخونم ، هی میخندیم ، هی لعنت خدا بر شیطان که نمیگذارد زوج های دیگر با هم خوش باشند ... 

اینجا فقط براتون یه شعر دارم : 


همین که نعش درختی به باغ می افتد

همین که نعش درختی به باغ می افتد
بهانه باز به دست اجاق می افتد

حکایت من و دنیایتان حکایت آن
پرنده ایست که به باتلاق می افتد

عجب عدالت تلخی که شادمانی ها
فقط برای شما اتفاق می افتد

تمام سهم من از روشنی همان نوریست
که از چراغ شما در اتاق می افتد

به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین
چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد

همیشه همره هابیل بوده قابیلی
میان ما و شما کی فراق می افتد؟

منبع


شادی های شیطان کور کن است ! ما پیاده روی میرویم، خنده میکنیم ، به هم محبت میکنیم ...  اسراف و تزویر و غیبت !! نداریم .